مدرسهاش کرده بودم. کلاس ششم بود و شیکتر و اتو کشیدهتر از معلمها میآمد و فقط باعتبار نشانهای روی کول پدرش هفتهای یکی دو روز غیبت میکرد یا هر روز دیر میآمد. و چون پدرش همه کارهٔ انجمن بود پیدا بود که ناظم هم زیاد پاپی او نمیشد. رفتم توی نخ نمرههایش. همه متوسط بود و جای ایرادی نبود. نمرهٔ انضباط را هم که یک بار باید بدهی و آخر سال؛ ... مستمسکی نبود. پس چه کنم تا .... عجب ! و یکمرتبه بصرافت افتادم که از اول سال تا بحال بچههای مدرسه را فقط باعتبار وضع مالی پدرشان قضاوت میکردهام. درست مثل این پسر سرهنگ که باعتبار کیا بیای پدرش درس نمیخواند. دیدم در تمام این مدت هر کدام که پدرشان فقیرتر است بنظر من باهوشتر، تربیت پذیرتر، و با چشمانی درخشانتر میآمدهاند؛ و آنها که پدرهاشان دستی بدهان دارند کندتر و خرفتر و بلغمی مزاجتر و نومید کنندهتر. البته ناظم با این حرفها کاری نداشت. مر قانونی را عمل میکرد که در ضمن کار برای خودش وضع کرده بود. عین آنچه با پسر همین سرهنگ رفتار
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۵۱
ظاهر