حتی او هم میداند که امضای آدم معرف شخصیت آدم است. دو سه دندانهٔ کوچک و سریع و بعد یک خط پت و پهن از چپ براست زیر آن، و تاریخ ریزتر از دندانهها، و ته خط کلفت و بی قلم خوردگی با یک دایرهٔ بزرگ که خطی اریب از میانش میگذرد و با آداب تمام. البته اینها درعین حال یک نوع تمرین وزارت هم بود و من تازه حالا که مدیر بودم سادگی مطلب را درک میکردم پیش از آن نمیتوانستم بفهمم چطور از مدیری یک مدرسه یا کارمندی سادهٔ یک اداره میشود بوزارت رسید؛ یا اصلا آرزویش را داشت. نیم قراصه امضای آماده و هر کدام معرف یک شخصیت؛ بعد نیم ذرع زبان چرب و نرم که با آن مار را از سوراخ بیرون بکشی یا همه جارا بلیسی و یک دست هم قیافه. نه یک جور. دوازده جور. درست مثل یک دست چنگال و هر کدام برای کاری. با یکی ماهی از توی سفرهٔ آب برداری و تیغش را بگیری با دیگری ... درین فکرها بودم و یکی یکی کارنامهها را امضا میکردم که یک مرتبه چشمم افتاد بیک اسم آشنا. باسم آن پسر جناب سرهنگ که رییس انجمن خانه و
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۵۰
ظاهر