بماشین نویسند. نمیدانم پس این معلم خطشان چه میکرده؟ گرچه تقصیر او هم نبود، میشد حدس زد که قلم خودنویسهای یک تومانی هم در این قضیه بیتقصیر نیستند. گردن میکشیدند تا از روی دست هم ببینند؛ خودشان را فراموش میکردند تا چه رسد به محفوظاتشان! حتی اگر جواب سؤال را هم میدانستند باز در میماندند. یادشان میرفت یا شک میکردند. تازه سؤال امتحان چه بود؟ – سه گاو جمعاً روزی فلانقدر شیر میدهند اولی دو برابر دومی و دومی یک برابر و نیم سومی؛ معین کنید هر کدام روزی چقدر شیر میدهند. – یا وظایف کودکان نسبت به پدر و مادر. – یا رودهای چین و از این اباطیل ... و چه وحشتی! میدیدم این مردان آینده درین کلاسها امتحانها آنقدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آنقدر بوحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلم است متوجه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است.
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۴۶
ظاهر