برگه:ModireMadrese.pdf/۱۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

قطعات فلزی و هن و هن بچه‌ها. بله صدای هالتر بود. ناظم رفته بود و سر خود دویست سیصد تومانی داده بود و هالتر خریده بود و بچه‌های لاغر با استخوانهای پوکشان زیر بار آن گردن خودشان را خرد می‌کردند و صورتها برافروخته و عرق‌ریزان و درق و دورق! چه بگویم ? بدخلقی کنم که چرا بی‌اجازهٔ من کاری کرده ? مگر من کاره‌ای بودم ? یا مگر از بیت‌المال بود ؟ خودم خواسته بودم. آن قضیهٔ کفش و لباس و اینهم انجمن خانه و مدرسه؛ و اصلا مگر من میدانستم که چه میدهد و چه می‌گیرد؛ فقط پولی را که به نجار داد شاهد بودم. واقعا خیالم راحت بود. خودشان میدانستند. پولی بود که اولیای اطفال داده بودند و لابد میدانستند که معلم‌ها بچه وضعی می‌گذرانند. مهم این بود که سالون مدرسه رونقی گرفته بود و بکاری می‌آمد و بچه‌ها دست کم توپی داشتند که دنبالش بدوند و وزنهٔ سنگینی که زیر بارش عرق بریزند و نفس عمیق بکشند تا قفسهٔ سینه‌شان رشد کند و بتوانند همان نان و پنیرشان را یا دمپختکشان را بهتر هضم کنند.

۱۳۷