برگه:ModireMadrese.pdf/۱۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

– لابد جواب درست و حسابی باین بندهٔ خدا ندادید که رفته سر دیوار. آدم وقتی با مدرسه کار داره میره تو دفتر.

پشت سرم گرپ صدایی آمد و از در دفتر که رفتم تو، او و ناظم با هم وارد شدند. بجای آن هیکل رشید سر دیوار مردی بود خمیده و طول قدش در سه جا انحنا داشت. زانو، کمر، پس گردن. پیدا بود که هنوز در عمرش با مدیر یک مدرسه طرف صحبت نبوده. گفتم نشست. و احساس کردم روی صندلی مچاله شد. و بجای اینکه حرفی بزند یا جوابی بدهد یکمرتبه بگریه افتاد. عجب ! بلند بلند و های های. هرگز گمان نمیکردم از چنان قد و قواره صدای گریه در بیاید! دست و پایم را گم کردم. حالا چکارش بکنم ? اصلا چکارش کردم که گریه‌اش گرفت ? دلداریش بدهم ? به چه و برای چه ؟ این بود که از اطاق آمدم بیرون و فراش جدید را صدا زدم که آب برایش ببرد و حالش که جا آمد بیاوردش پهلوی من اما دیگر خبری ازو نشد که نشد. نه آنروز و نه هیچ روز دیگر. هفته‌ای یکبار هم که سری بمدرسه میزد همان توی

۱۲۹