همهاش در این فکر بودم که بروم یا نروم ? بروم یا نروم ? ..، «آخر میروی یا نه ? میبینی احمق ! اینرا میگویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد میکنند. درست شبیه بآنچه تو در آن گیری. برایت شخصیت و اهمیت میتراشند. عین یک بادکنک بادت میکنند و میبندند بشاخهٔ اقاقیا که گله بگله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساختهاند نمیگذارد بفهمی چه خبر است. عیناً مثل حالا. ناظم مدرسهات کلافه است. البته از دست مدیری مثل تو. حق هم دارد. نمیخواهد لای این چرخها خردش کنند. همیشه هم که نمیخواهد ناظم بماند. آخر ترفیعی، حق مقامی، مدیریتی و بالاتر و بالاتر. و حالا تو برایش عور و اطوار میآیی. بدتر از همه اینکه مادرش روی دستش مانده. خرج دارد. با ماهی صد و پنجاه تومان که نمیشود انعام پرستارهای بیمارستان را داد. ناظم دیگری هم که سراغ نداری. داری ؟ اگر هم داشتی مگر سلمان بود یا اباذر ? و اصلا خیال میکنی اگر سلمان و اباذر را هم جای این چلفتههای بی سر و زبان میگذاشتند فرقی میکرد ؟ گذشت آن دورهها که از
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۲۲
ظاهر