برگه:ModireMadrese.pdf/۱۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بود و ما ورقهٔ انجام کارش را بجانشین غیر رسمی‌اش داده بودیم و حقوقش لنگ نشده بود و تا خبر رسمی بشود و در روزنامه‌ای بیاید و قضیه بادارهٔ فرهنگ و لیست حقوق بکشد باز هم میدادیم. اما خبر که رسمی میشد جانشین واجد شرایط (!) هم نمی‌توانست بفرستد و باید طبق مقررات رفتار میکردیم و بدیش همین بود. ازینها گذشته من همه‌اش درین فکر بودم که با آن پاهای باریک و آن هیکل لرزان چطور از زیر کند و زنجیر آن سیاهچال سالم خواهد جست ? «آخر چرا با او حرف نزدی ? چرا حالیش نکردی که بیفایده است؟» اما آیا من تقصیری داشتم ? حتی یک بار سر راهم قرار نگرفته بود تا احوالش را بپرسم. اصلا از من رم می‌کرد! منکه برای همه‌شان – حتی برای فراشها – کار راه می‌انداختم برایم چه فرقی میکرد؟ و باز همینطور دو سه روز احساس مسئولیت و ناراحتی تا تصمیم گرفتم بروم ملاقاتش. و بعد احساس اینکه مدرسه خلوت شده است و کلاسها اغلب اوقات بیکارند. جانشین معلم کلاس چهار هنوز سر و صورتی بکارش نداده بود و حالا

۱۱۸