این برگ همسنجی شدهاست.
مدیر مدرسه
مال پدر را مال خودش نمیداند و اگر امروز کلهقند بمدرسه آورده سال دیگر قالیچهٔ خانه را سرگذر خواهد فروخت و غیب گوییهای دیگر... و مزخرفات دیگر... تا عاقبت یارو خجالتش ریخت و سر درد دلش باز شد که عفریته زن اولش همچه و همچون بود و پسرش هم بخودش رفته و کی طلاقش داده و از زن دومش چند تا بچه دارد و این نرهخر حالا دیگر باید برای خودش نانآور شده باشد و زنش حق دارد که با دو تا بچهٔ خرده پا باو نرسد ... و مطالب که روشن شد یک میتینگ دیگر برایش دادم و یک مرتبه بخودم آمدم که دارم از خدا و پیغمبر و قرآن برایش دلیل و برهان میآورم. آنوقت بس کردم.
چایی دومش را هم کشیده و قولهایش را که داد و رفت من به این فکر افتادم که «نکند علمای تعلیم و تربیت هم همین جورها تخم دوزرده میکنند!»
۱۰۸