خیلی کم تنها بمدرسه میآمدند. پیدا بود که سر راه همدیگر میایستند یا در خانهٔ یکدیگر میروند. لابد برای نزدیک شدن به حصار فرهنگ باید یار و یاوری میداشتند. سه چهار نفرشان هم بودند که با اسکورت میآمدند نوکری یا کلفتی دنبالشان بود و کیفشان را میآورد و میبرد. اما هیچ کدامشان تا در مدرسه با ماشین نمیآمدند. هفت هشت تاییشان فرزند پدرهای ماشیندار بودند. این را میدانستم. اما جادهای که بمدرسه میرسید میتوانست روزی دوتا فنرشان را بشکند. از بیست سی نفری که ناهارها میماندند فقط دو نفرشان چلوخورش میآوردند: فراش اولی مدرسه برایم خبر میآورد. بقیه گوشت کوبیدهای، پنیر گردویی، دم پختکی و ازین جور چیزها. دو نفرشان هم بودند که نان سنگک خالی میآوردند. نه دستمالی نه سفرهای نه کیفی. برادر بودند. پنجم و سوم. صبح که میآمدند جیبشاهان بادکرده بود. سنگک را نصف میکردند و توی جیبهاشان میتپاندند و ظهر که میشد مثل آنهایی که ناهارشان را در خانه میخورند میرفتند
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۰۲
ظاهر