برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۹۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

میگذاشت برای اینکه باو کمک بکند ولی همهٔ این کارها بی‌نتیجه بود. فقط در صندلی راحتی قدری بیشتر فرو میرفت و بایستی زنها زیر بازویش را بگیرند تا مژه‌هایش باز بشود. آنوقت آنها را یکی‌یکی نگاه میکرد و معمولاً میگفت: «اینهم زندگیست! مثلاً این آسایش سرِ پیری منست؟» بعد تکیه بدو زن میکرد و بزحمت بلند میشد مثل اینکه برای خودش هم بار سنگینی بود و دم در زن و دخترش او را میبردند بعد بآنها اشاره میکرد که بروند و باقی راه را به‌تنهائی می‌پیمود، در صورتیکه مادر و خواهر دستپاچه یکی قلم و دیگری سوزنش را زمین میگذاشت و دنبال او میدویدند که باز هم کمکش بکنند.

در این خانواده که اعضای آن از کار و خستگی درمانده بودند بجز در موارد ضروری، کی فرصت داشت که بفکر گره گوار باشد؟ بودجهٔ منزل را کم کم تقلیل دادند و بالاخره کلفت را جواب کردند. یک زن تنومند سرپائی با استخوان بندی درشت و

۹۸