برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

بعنوان فروشنده در محلی استخدام شده بود تندنویسی و یا فرانسه مطالعه میکرد بامید اینکه بعدها وضع خود را بهتر کند. گاهی پدر از خواب میپرید و مثل اینکه نمیدانست خواب بوده بمادر میگفت: «امروز چقدر چیز میدوزی!» بعد بخواب میرفت، در صورتیکه مادر و خواهر لبخند خسته‌ای با هم رد و بدل میکردند.

پدر، با لجاجت بوالهوسانه از کندن لباس رسمی خود پرهیز میکرد، لبادهٔ خانگی او مانند چیز بیمصرف به رخت‌آویز بود حتی در داخل منزل، با لباس متحدالشکل چرت میزد، مثل اینکه میخواست برای اجرای فرمان مافوق همیشه آماده باشد و حتی در خانه بنظر میآمد که گوش بزنگ فرمان رئیس است. از اینقرار لباس رسمی که وقتی باو داده بودند نو نبود با وجود دقت این دو زن هر روز از جلایش میکاست و گره گوار اغلب شبهایش را به تماشای این لباس که پر از لک بود و دگمه‌های برق

۹۶