فاتحهاش را بخواند. ولی از طرف دیگر بعقیدهٔ او این وخامت حالش جبران میشد باین معنی که حالا هر شب در اطاق ناهارخوری را باز میگذاشتند. انتظار این پیشآمد را دو ساعت میکشید و در سایهٔ اطاقش کز میکرد، بطوریکه برای کسانی که مشغول صرف غذا بودند نامرئی بود، اما او میتوانست همهٔ خانواده را که جلو روشنائی لامپا جمع شده بودند بهبیند و با اجازهٔ همه حق داشت گفتگوی آنها را بشنود و این خیلی بهتر از سابق بود.
بطور یقین حالا موضوع صحبت بگرمی قدیم نبود زیرا پیشتر وقتیکه میخواست در تختخواب نمناک یکی از اطاقهای کوچک مهمانخانه بلغزد با تأسف بیاد آن میافتاد. اغلب حتی بعد از غذا هم چیز زیادی نمیگفتند. پدر بزودی روی صندلی راحتی چرت میزد، مادر و دختر در خاموشی بهم نصیحت میکردند. مادر زیر روشنائی خمیده بود و پارچههای کتانی برای مغازهٔ لباس زیر فروشی میدوخت و خواهر که