برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

بی‌آنکه تأمل کند با تمام شیشه‌هائی که میتوانست بردارد شتاب زده بطرف مادرش رفت و با ضربت پا در را بست. باین وسیله گره گوار از مادرش که در اثر خطای او شاید رو بمرگ بود جدا ماند و بفکر اینکه مبادا باعث بشود خواهرش که وظیفهٔ او ماندن پهلوی ناخوش بود بیرون برود نخواست در را باز بکند پس کار دیگری از او ساخته نبود مگر اینکه انتظار بکشد و در حالیکه پریشان و شرمگین بود شروع بجولان روی دیوارها و اثاثیه و سقف کرد. آنقدر گشت زد که همه چیز در اطرافش چرخید و با ناامیدی میان میز بزرگ افتاد.

لحظه‌ای گذشت، گره گوار از خستگی در آنجا دراز کشید و اطرافش را سکوت فرا گرفته بود. این را بفال نیک گرفت ولی ناگهان شنید که زنگ در را زدند. کلفت طبیعةً در آشپزخانه جلو خودش را سنگربندی کرده بود. گرت رفت و در را باز کرد. پدر وارد شد فوراً پرسید: «چه شده است؟»

۸۷