پرش به محتوا

برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

دو زن ناتوان را میشنید که برای جابجا کردن دولابچهٔ کهنه تقلا میکردند. این مبل وزن سنگینی داشت خواهر با وجود نصیحت مادر که میترسید مبادا بخودش صدمه بزند دشوارترین وظایف را بعهده گرفته بود. این کار خیلی وقت صرف کرد. چهار ساعت میگذشت که آنها سر آن عرق میریختند تا وقتیکه مادر اظهار داشت که بهتر است دولابچه سر جای خود باشد زیرا برای آنها زیاد سنگین بود و قبل از آمدن پدر به انجام این کار موفق نخواهند شد و مبل که میان اطاق آمده بود راه آمد و شد را از هر طرف مسدود میکرد بالاخره و مخصوصاً معلوم نبود که گره گوار از نبودن اثاثیهٔ اطاقش راضی باشد. مادر پیش خود فکر میکرد که: نه، منظرهٔ لخت دیوار قلبش را خواهد فشرد، چرا گره گوار همین احساس نمیکرد. او که از دیر زمانی به اثاثیهٔ خود عادت کرده بود حس خواهد کرد که او را در اطاق خالی وا گذاشته‌اند. مادر با صدای بسیار آهسته نتیجه

۷۸