برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

پنجرهٔ او بصحرا باز میشد و در آنجا آسمان و زمین برنگ خاکستری باهم توأم شده بودند. خواهر دقیق که دوبار صندلی راحتی را جلو پنجره دید فهمید و ازین ببعد هربار که اطاق را پاک میکرد صندلی را جلو پنجره میلغزانید و حتی دریچهٔ زیر پنجره را هم باز میگذاشت.

اگر گره گوار فقط میتوانست با خواهرش حرف بزند و از آنچه برایش میکرد تشکر بنماید بهتر میتوانست خدمات او را تحمل بکند، ولی محکوم بسکوت بود و درد میکشید. گرت طبیعةً می‌کوشید جنبهٔ دشوار وضعیت خود را از چشم او بپوشاند، و هرچه زمان بیشتر میگذشت وظیفهٔ خود را بهتر انجام میداد. ولی مانع نمیشد که برادرش آشکارا به بازیچهٔ او پی ببرد، حضور او گره گوار را بطرز شدیدی شکنجه میکرد. تا وارد میشد با وجود دقتی که داشت منظرهٔ این اطاق را از چشم دیگران همیشه بپوشاند، فرصت بستن در را نمیکرد. بطرف پنجره میدوید

۷۱