معلوم نبود که چگونه باین پیشآمد پی برد، آنچه میشود گفت اینست که از همان روز اول زانو زد و عجز و لابه کرد که مادر فوراً او را بیرون بکند، یک ربع بعد اجازهٔ مرخصی خود را از خانواده بدست آورد و اشکهائی از روی نمکشناسی ریخت و بمنزلهٔ بزرگترین اظهار لطف که درین خانواده نسبت باو شده باشد از اینکه جوابش نمودند تشکر کرد. ضمناً سوگند موحشی خورد که هرگز بهیچکس این موضوع را ابراز نکند. نه، نه هرگز بهیچکس بروز نخواهد داد. حالا خواهر و مادر آشپزی را بگردن گرفته بودند و چندان باعث زحمت آنها نبود زیرا اشتها از این خانه رفته بود. گره گوار هر دم میشنید که یکی از اعضای خانوادهاش بدیگری بیهوده اندرز میداد که غذا بخورد و همیشه همین پاسخ را میشنید: «متشکرم، سیرم.» یا یک چیزی شبیه این جواب را میشنید. شاید مشروب هم نمیخوردند، اغلب خواهر از پدر میپرسید که: آیا مایل نیست که آبجو بخورد
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۶۳
ظاهر