برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

خورده و شکمش باد کرده بود بطوریکه در کنج عزلتش بزحمت نفس میکشید خیلی همت لازم داشت برای اینکه آن زیر بماند. بین دو عارضهٔ خفقان چشمهای ورم‌کردهٔ خواهرش را از زور گریه دید که بدون نیت بد با باقیماندهٔ خوراکش چیزهائی را که او دست نزده بود جارو میکرد مثل اینکه بهیچوجه بدرد نمیخورد و همهٔ آنها را در سطلی ریخت و در چوبی آنرا گذاشت و دستپاچه بیرون برد. بمحض اینکه بیرون رفت گره گوار برای اینکه خمیازه بکشد و شکمش را به حجم معمولی برگرداند از گوشهٔ انزوای خود خارج شد.

باین ترتیب هر روز باو غذا میدادند صبح پیش از بیدار شدن پدر و مادر و کلفت و بعد از ظهر ناهار که تمام میشد وقتیکه پدر و مادرش چرت میزدند ـ و اما کلفت، درین موضوع همیشه خواهرش برای او کاری در خارج میتراشید. واضح است آنهای دیگر نیز نمیخواستند که او از گرسنگی بمیرد، ولی

۶۰