شد و فریاد کشید: «اوه!... اوه!...» بطوریکه صدایش در تمام راه پله پیچید. این گریز تأثیر ناگواری در پدر کرد که تا کنون نسبةً حواسش سرجا بود، خود را باخت و عوض اینکه دنبال معاون بدود و یا اقلاً مانع تعقیب گره گوار نشود، با دست راست عصای مهمان را که با لباده و کلاهش روی صندلی جا گذاشته بود و با دست چپش روزنامهای را که روی میز بود برداشت و خود را موظف دانست که پاهایش را بزمین بکوبد و روزنامه و عصا را در هوا تکان بدهد تا گره گوار را دوباره به پناهگاه خودش براند. هیچگونه التماسی پذیرفته نشد و بعلاوه هیچ خواهشی فهمیده نمیشد. گره گوار بیهوده سر خود را بحالت تضرع جلو او گرفت، هر چه به پدرش اظهار فروتنی میکرد در او تأثیری نداشت و بکوبیدن پای خود میافزود. در اطاق ناهارخوری مادر با وجود سرما پنجره را باز گذاشته بود و تا حدی که ممکن بود به بیرون خم شده بود و صورت را با دستهایش
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۴۸
ظاهر