برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

روزنامه‌های گوناگون مدت آنرا طولانی میکرد. به جدار دیوار عکس گره گوار با لباس ستوانی دیده میشد (این درجه را در نظام وظیفه گرفته بود) که با لبخند دستش را روی قبضهٔ شمشیر گذاشته بود و از زندگی خوشنود بود و از هیبتش بنظر میآمد که برای لباسش مراعات احترام را لازم می‌شمرد. در باز بود و از آنجا در فاصلهٔ بین دالان و دالانچه اولین پله‌های پلکان دیده میشد.

گره گوار دانست که در آن میان یگانه کسی است که آرامش خود را حفظ کرده است: «من الان لباس میپوشم، نمونه‌هایم را جور میکنم و راه می‌افتم. آیا میخواهید که حرکت کنم؟ میخواهید؟ حضرت آقای معاون ملاحظه میفرمائید که لجوج نیستم، بی‌شک مسافرت دشوار است، اما من نمیتوانم از آن چشم بپوشم. حضرت آقای معاون، شما کجا تشریف میبرید؟ بتجارتخانه؟ بله؟ آیا مطابق واقع گزارش خواهید کرد؟ برای هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد

۴۱