برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۳۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

باید کار را از پیش ببریم.»

پدر از روی بی‌تابی در زد و پرسید: «خوب! حالا آقای معاون میتوانند وارد بشوند؟» گره گوار گفت: «نه.» طرف چپ را سکوت سختی فرا گرفت و سمت راست خواهرش شروع بگریه کرد.

چرا خواهرش نمیرفت جزو جرگهٔ آنهای دیگر بشود؟ بی‌شک تازه بلند شده و لباس نپوشیده بود. اما چرا گریه میکرد؟ آیا علت گریه‌اش این بود که گره گوار بلند نمیشد تا معاون را داخل اطاقش بکند و بیم آن بود که از کارش معزول شود و رئیس مثل سابق که تقاضاهائی میکرد دوباره اسباب زحمت پدر و مادرش را فراهم بیاورد؟ نگرانی بیجائی بود و گره گوار حتی حاضر بود و هیچ خیال نداشت که خانوادهٔ خود را ترک بکند. درین لحظه البته او روی قالیچه خوابیده بود و هر کس او را درین حال میدید نمیتوانست جداً از او توقع داشته باشد که معاون را داخل اطاقش بکند، ولی بهرحال بعلت این بی‌ادبی

۳۰