برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

بدون نظم درهم و برهم میشدند و بطرز دردناکی او را شکنجه میکردند. با خودش گفت: «بیخود نباید توی رختخواب ماند.»

برای اینکه بیرون بیاید، ابتدا سعی کرد که از قسمت سفلی بدن شروع کند، بدبختانه این قسمت پائین را که هنوز ندیده بود و تصور دقیقی دربارهٔ آن در ذهن نداشت، هنگام آزمایش حرکت دادن آنرا بسیار دشوار دید. کندی این روش او را از جا در کرد. تمام قوایش را جمع کرد تا خود را بجلو بیندازد ولی از آنجا که خط سیر خود را بد حساب کرده بود سخت بیکی از برجستگیهای تخت خورد و احساس دردی سوزان به او فهمانید که قسمت پائین بدنش بیشک بسیار حساس است.

ازینرو خواست شیوه را تغییر بدهد و از بالای بدن شروع نماید و با احتیاط سرش را بطرف بالای تخت چرخانید. بدون زحمت باین کار موفق شد و باقی جسمش با وجود وزن و حجمی که داشت بهمان

۲۱