پرش به محتوا

برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

ناخوشی میزد؟ اینهم بسیار کسل کننده بود و به او بد گمان میشدند، زیرا پنج سال میگذشت که در این تجارتخانه کار میکرد و هرگز کسالتی به او عارض نشده بود. حتماً رئیس با پزشک بیمه میآمدند و پدر و مادرش را از تنبلی پسرشان سرزنش میکردند و اعتراضات را باتکاء قول پزشک، که برای او هرگز ناخوش وجود نداشت و فقط تنبل وجود داشت، رد میکرد. آیا ممکن بود طبیب در این مورد بخصوص اشتباه کند؟ گره گوار حس میکرد که کاملاً حالش بجاست. فقط این احتیاج بیهوده به خوابیدن، آنهم در چنین شب طولانی او را از کار باز داشته بود. اشتهای غریبی در خود حس میکرد.

در همان موقع که این افکار را بسرعت در مغزش زیر و رو میکرد بی‌آنکه تصمیم بگیرد از رختخواب بلند بشود، شنید که در پهلوی بسترش را میکوبند و در همان دم ساعت زنگ سه‌ربع را زد. مادرش او را صدا میکرد: «گره گوار، ساعت هفت و ربع کم

۱۷