برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۶۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مهمان مردگان

من بسیار خرسند شدم و به سوی دختر برگشتم و در حالیکه بازو در بازوی هم انداخته بودیم به گردش در مقبره ادامه دادیم. جارو ناراحتم میکرد گفتم: «این جارو را بینداز دور.» گفت: «نه، خواهش میکنم که اجازه بدهی آنرا با خودم داشته باشم، بعد خودت تصدیق خواهی کرد که پیش ما جارو کردن ابداً کار پررنجی نیست. میدانی، این جارو برای من سودهائی در بر دارد که نمیخواهم از آنها صرف نظر کنم.» و برای اینکه موضوع صحبت را عوض کند پرسید: «خوب، آیا تو قصد داری اینجا بمانی؟» آرام جواب دادم: «برای خاطر تو با کمال میل حاضرم بمانم.» ما مثل دو عاشق دلداده بغل هم راه میرفتیم. دختر گفت: «اوه، بمان، بمان، من چقدر مشتاق آمدن تو بودم! وانگهی اینجا هرگز به آن اندازه‌ها که میترسی وحشتناک نیست. ما به آنچه در دور و برمان میگذرد چه کار داریم؟» لحظه‌ای در سکوت راه پیمودیم،

۱۶۰