برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
گراکوس شکارچی

او نیامد. از دیدن خاکروبه در گوشه‌ای رو ترش کرد. پوست میوه روی پله‌های مجسمه افتاده بود، سر راهش با ته عصا آنها را پائین انداخت. در خانه را زد و همان دم با دستی که در دستکش سیاه بود کلاه رسمی خود را از سر برداشت. در باز شد و در حدود پنجاه پسر بچه دو رج بطول دهلیز ایستادند و در موقع ورود او سر خود را خم کردند.

کرجی‌بان از پلکان پائین آمد، مرد سیاهپوش را سلام کرد و به اشکوب اول راهنمائیش نمود. از غلام گردش درخشان و زیبائی که حیاط را دور میزد گذشتند، در حالیکه بچه‌ها دور هم گرد آمده و برای احترام فاصله گرفته بودند، هر دو آنها به اطاق فراخ تازه سازی وارد شدند که پشت خانه واقع شده بود، و از پنجرهٔ آن هیچ خانهٔ مسکونی دیده نمیشد، مگر یک دیوار خشن خاکستری که مایل به سیاهی بود. تابوت کشان مشغول تهیه و روشن کردن شمع‌های بلندی بالای سر تابوت بودند، ولیکن شمعها روشنی

۱۴۴