برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

این عذاب دائمی را داشته باشیم، برای من که طاقت فرساست.» و گریهٔ پر زوری باو دست داد. بقدری گریه‌اش شدید بود که اشکهایش روی صورتش میچکید و او خود بخود آنها را پاک میکرد.

پدر با لحن ترحم‌آمیزی جواب داد: «اما دختر کوچکم چه بایدمان کرد؟» بطرز شگفت‌آوری مطالب دختر را بخوبی درک میکرد.

خواهر برای اینکه تردید خود را نشان بدهد، که در هنگام گریه این تردید جانشین اطمینانی شده بود که قبلاً از خود بروز داده بود، به بالا انداختن شانه اکتفا کرد.

پدر بطور نیمه‌سؤال گفت: «شاید او حرفهای ما را میفهمد.» ولی خواهر بی‌آنکه گریه‌اش قطع بشود حرکت شدیدی با دستش کرد برای اینکه نشان بدهد که بطور قطع باید این فرضیه را کنار گذاشت.

پدر تکرار کرد: «کاش او میفهمید»، و در

۱۲۱