این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
در محلی که اجاره نشینان او را دیده بودند مانده بود. از ناامیدی که در اثر بهم خوردن نقشهاش به او عارض شده بود و شاید نیز بعلت روزههای طویلی که گرفته بود خود را کاملاً مفلوج حس میکرد. میترسید که بالاخره تمام خانه روی سر او خراب شود و درست وقوع این بلیه را در دقیقهٔ آینده تصور میکرد و چشم براه بود. همچنین ویلون هم که تا آن وقت روی زانوی مادرش بود با صدای جانگدازی از بین انگشتهای لرزانش زمین خورد در او تولید وحشت نکرد.
خواهر بعنوان تمهید مقدمه دستش را روی میز کوبید و اظهار داشت: «پدر و مادر عزیزم، این وضع نمیتواند ادامه پیدا کند. اگر شما ملتفت نمیشوید من آنرا حس میکنم. نمیخواهم نام برادرم را بموجود عجیبی که اینجاست نسبت بدهم پس صاف و پوست کنده میگویم: باید بوسیلهای این را از سرمان باز بکنیم. ما آنچه از لحاظ بشردوستی از دستمان
۱۱۹