برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

رسید تصمیم ناگهانی گرفت و بزمین تف کرد ـ من مرخصی فوری خودم را بشما ابلاغ میکنم. طبیعةً برای مدتی که پیش شما بوده‌ام یکشاهی نخواهم پرداخت و شاید جبران خسارت هم تقاضا بکنم، باور کنید که این مطلبی است که درباره‌اش تصمیم خواهم گرفت.» بعد ساکت شد و در فضای تهی نگاه کرد مثل اینکه منتظر چیزی بود. در حقیقت دو رفیقش نیز شروع بصحبت کردند: «ما هم بشما مرخصی فوری خود را ابلاغ میکنیم.» آقائی که آن میان بود بی‌درنگ دستک در را گرفت و بیرون رفت و در را بهم زد.

پدر افتان و خیزان بطرف صندلی راحتی رفت و مثل تودهٔ سنگینی در آن افتاد. بنظر میآمد که برای چرت شبانه دراز کشیده ولی بطرزی که سرش را با حرکات بلند مثل فنری که شکسته باشد تکان میداد بخوبی دیده میشد که بچیز دیگری ورای خواب فکر میکند. گره گوار تمام این مدت را بیحرکت

۱۱۸