است؟ گفت نیست، اما چهار دقت در یکجا مرا بیاختیار خندهٔ قهرآمیز آورد: یکی اینکه نمیخواستم مهمان بیوجود آید، هرچه داریم بخورد، اطعام ما نه احسان باشد نه احترام محسوب شود، سخن من قبول نشد. دوم معنی مثل اتراک را، که گویند «مرحمتدن مرض حاصل اولدی[۱]» الان دیدم، و فهمیدم که چگونه گاهی مرحمت بیموقع تولید مرض میکند. اگر درویش با راه[۲] خود میرفت نه خیک او پاره میشد، نه خودش مشرف موت لگد میخورد، نه ما بیغذا میماندیم و نفرین میشنیدیم. سوم نقشهٔ این حادثهٔ غیرمترقبه، که در نیم ساعت اسباب او از نزول ما به اینجا و عبور درویش و دعوت شما چه و چگونه فراهم آمد؟ و اثر او در عالم کون و فساد چه بود؟ میدانید که در عالم هیچ حادثهٔ مضره بیاثر خبر نیست؛ یکی میمیرد دیگری ارث میبرد، پای یکی میشکند جراح و دوا فروش منتفع میشوند، خرمن یکی را برق میزند یا مزرعه دیگری را تگرگ خراب میکند مجاورین آنها زراعت خودشان را گران میفروشند و نفع زیاد میبرند. اگر با نظر دقت حوادث عالم را تشریح کنیم اثر همهٔ اینها را میفهمیم. اما افتادن درویش و پاره شدن خیک او چه اثرداشت؟ چهارم باز جلوهٔ انطباع[۳] تطیر اولی در دل من، به فقدان سعادت و نیل مقصود این سفر دست به هم داده، داعی شگفتی و خنده بیموقع من شد.
اسبابهارا برچیدیم و روانه شدیم. حسین از ما مقدم بود. دیدیم صدای خنده او بلند شد. خا.. خا.. خا.. هی پشت هم خا.. خا.. بود. با دو دست پهلوی خود را گرفته و میخندید. نمیتواند خود را نگه دارد، میخواهد بیفتد. چون ضحک[۴]