برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

کرد[۱] از ده خودمان گریختیم. یاد دارم که چهار سال بیشتر نداشتم، چون هنوز «تنبان» نمی‌پوشیدم. گفتم سواد داری؟ گفت چرا، از عشق مولا درس خوانده‌ایم. گفتم پس قصیده‌ای یا ترجیع‌بندی برای ما بخوانید مستفیض بشویم. گفت قصیده نمی‌دانم، اما از «راجی» به چشم (به خیال او که من اسم راجی شاعر بیسواد را ترجیع گفتم)، می‌خوانم. تبرزین از کمر آورد، یکدفعه با صدای کریه و قبیح با سرسخن معتاد دراویش؛ آقاجان من، یا مولا، چنان نعره کشید که سراسیمه شدیم. از آن طرف الاغ درویش نیز صدای عراعر خود را به صدای خر صاحبش چسبانید، گویی الاغ و درویش به واگیری همدیگر معتادند. آن قدر خندیدیم که بیحالت شدیم. خر خودش ساکت شد، و خرصاحب را استدعای سکوت نمودیم. دو سه بیت مزخرفات غریبی به هم بافت. فهمیدیم که از آن گدایان مسبوقی مصطفی است؛ و کاروان عقبی بار حبوبات تکدای[۲] اوست. الاغ مال سواری خود درویش است. از بس که حیوان را در میان خرمنها تشنه و گرسنه گردانیده و سوار شده، خر گوش خود را نگه داشته و گوشت خود را به صاحبش داد.

روی الاغ خورجینی بود که درویش چشم از او بر نمی‌داشت. از قراین چیزی در خورجین بود که او را نگران نموده بود. به علی گفت حالا که شکمت سیر شد، چه نشسته‌ای؟ برخیز الاغ را بگیر. تو عادت او را میدانی که می‌افتد و می‌غلطد!… اینها را به یک طور آمری گفت، و معلوم شد که قبل از گدایی پیش حاکم فراشی می‌کرده. علی برخاست الاغ را بگیرد، الاغ


  1. شیخ عبیداله پیشوای فرقهٔ دراویش نقشبندی و رهبر جنبش ملی کرد علیه دولتهای ایران و ترکیه بود که در سال ۱۲۵۹ شمسی هجری درگرفت.
  2. گدایی