برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

قسمت ثانی

دعوت درویش - لگد خوردن او از خرخویش - آمدن یکی از مجتهدین عظام - وجوب تغییر الفبای ما - میرزا و کدخدای ده سنور - معالجهٔ مریض رستاقی

غذا حاضر شد. می‌خواستیم بخوریم، دیدیم از دور مرد قطوری به الاغ لاغر و کوچکی سوار و جوان هیجده ساله در جلو او به سوی شهر می‌روند. به مصطفی گفتم برو به آنها تکلیف بکن بیایند با ما نان بخورند. مصطفی گفت از دراویش خرمنگرد است، می‌آیند هر چه داریم می‌خورند. جوانک هم بچه درویش اوست که بعد از چند سال خدمت مرشد جزو گدایان بیعار خواهد. گفتم شما از کجا می‌دانید که از آنها و از پرخورها هستند؟ اطعام ابن‌السبیل از احکام ممدوحهٔ اسلام است، برو صدا کن بیایند. اگر هرچه داریم می‌خورند بار شما سبکتر می‌شود. در منازل عرض راه هر چه خواهی موجود است. مصطفی گفت من به اینجاها بلدم، همهٔ دهات آباد و حاصلخیز است. هرسال صدنفر از این گردن کلفتان می‌آیند، می‌گردند، گندم و شعیر[۱] و گردو و


  1. جو.