خلقت «جذب اجساد» که کلی باید جزئی را کشیده به خود وصل نماید، با عزم راسخ اقدام نمود، کشید و چسبانید. «مولتکه» برحسب قانون «رفع محذورات و تسطیح مجرای میاه» اسباب وصل ینابیع[۱] متفرقهٔ ملی را به چشمهٔ واحد، که لشگر منظم بود، با مساعی فوقالعاده آماده نمود. ازجنگ فرانسه فاتح درآمد، و در قلعهٔ «سدان» ناپلئون را اسیر گرفت. پس عزم آنها در همه جا و در هر حرکت مطابق قانون خلقت یا تقدیر بود.
مصطفی سخن نمیگفت و ساکت راه میرفت. خواستم او را دلداری کنم و برخلاف تطیر خودش معتقد نمایم. راه ما را، که از مقابل قبرستان کثیف معروف[۲] رفقا بایست بگذریم، به راه جنتآباد جدیدالاحداث میرزا بهادرالملک، که رفقا مخبر نبودند و نمیشناختند، تغییر دادم. مصطفی را نزدیک خود خواندم. گرم صحبت شدیم. طرف دست چپ را پیش گرفتم. رفقا ملتفت نبودند. صحبتکنان ما را تعاقب میکردند. قدری راه رفتیم. از مصطفی پرسیدم حالا بگو ببینم که پیش ما چه خواهد آمد؟ گفت معلوم است استقبال[۳] ما تا آخر سفر امثال واقیهٔ ماضیه خواهد بود که دم بازار دیدیم. حالا گذار ما به قبرستان و مزبله و کثافت و عفونت است، چیز دیگر نخواهد شد.
گفتم از این خیال فاسد استغفار بکن. پیش روی ما منظرههای قشنگی، تفرجگاه خوش وضع، صحراهای سبز، گلهای الوان ودرختهای پر از فواکه[۴] و اثمار خواهد بود. مصطفی انکار مینمود و عقیدهٔ خود را تکرار و اصرار میکرد. من میخندیدم. آسوده بودم. زیرا نزدیکی ما به باغ به تعجب و تغییر خیال