وگرنه اشخاص اولوالعزم، که با یقین کامل به هدایت نوع گمراه با عنایت قوم مظلوم برخیزند، اسناد جبن و ضعف نفس بر آنها گناه و بیادبی و بیانصافی است. باید در اقدامات مردان مسلم عالم دقت نمود، علت آنها را پیدا کرد و فهمید، گرنه زرع[۱] ناقص من و شما مقیاس حرکات کملین[۲] نمیتواند بشود.
مصطفی گفت این تنها تطیر نیست. هر کس که آدم است، حس دارد بعد از این واقعهٔ مؤثره چگونه پیکار برود. چطور فراموش میکند که در میان بازار، در این دورهٔ ترقی مردم یک بلد، به عنوان رعایت عواید[۳] دیرینهٔ ایام وحشت و جهالت، به جان هم بیفتند و چنان بجنگند که گویی دشمن خارجی با لشکر و توپ میخواهد به وطن ایشان داخل شود، و یا معابد آنها را بیاحترامی کند، یا اولاد آنها را اسیر ببرد. چه میفرمایید؟ همهٔ رفقا، غیر از شما، شریک قول من هستند.
من بر اصرار خود افزودم، خواستم مصطفی را با اکثریت ملزم نمایم. اصل منظور من دو نتیجه بود: یکی اینکه در آینده از این گونه وقایع فتوری در عزیمت رفقای من حادث نگردد. دوم طبیعت رفقا را بشناسم، که در اقدامات مهمه و مخوفه کدام یک از آنها بیشتر قوت قلب دارند، تا عیار صحیحی به استقامت و اطمینان تحمل شداید آنها را داشته باشم.
یک یک رأی آنها را پرسیدم. با خود مصطفی دو نفر طرفدار ایاب، و با من سه نفر طرفدار ذهاب شدیم. مشعوف گشتم. به مصطفی گفتم خوب شد که اختلاف از میان برخاست و تفرقه میان ما نیفتاد. چون گاهی از یک سخن بیموقع وحرکت بیجا میان جمعیتی،