مصلحت خویش نگو» و حال آنکه «منطقیهٔ این رباعی در خور اقتضای عصر متمدنهٔ ما نیست»، و این گونه نصایح زمانی حکمت داشت که «زبان هر کس را که صلاح غیر میگفت میبریدند و دنیا و مافیها تیول مقتدرین بود.» ولی الان «تکالیف ما این است که زیاد بگوییم ولی صلاح غیر بگوییم نه صلاح خود.»
بدبختی ملت ما این است که نه تنها اخلاق آباء و اجدادی ما چیزی معیوب و از کار افتاده و مانع ترقی است، بلکه آنچه را نیز که از فرنگان میگیریم به نحوی دیگر مایهٔ فساد وطن ما میشود. شاید بتوان گفت «آنها که از فرنگستان برگشتند، جز چند نفر، همه در ایران فرنگیمآبی و نشر اراجیف و تقبیح رسوم و عوایداجدادی نمودند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند. در ایران نیز گوشت خوک و خرچنگ جستند و زیر خم شراب ارامنه» خفتند. زمانی «همهٔ عواید ما معرب گشته و از میان رفته و معدوم شد، و الان قدم به دورهٔ مفرنگی گذاشتهایم. دورهٔ معربی اجباری و با ضرب شمشیر بود ولی مفرنگی ما مختاری و برای پول.»
سخن کوتاه؛ «فقرروحانی ایران به جایی رسیده که میتوان گفت خلق آن جماد متحرکند.» و سرانجام نویسندهٔ کتاب در قبال تشبه حکومت به سازمانهای حکومتی فرنگ و سر و صدای تحولات میگوید: «در ایران فقط وجود خلق بدل کرده اند ور نه که ملک همان ولایت کیخسرو است و ملک قباد.» با این تفاوت که «آن وقت نصف دنیا را مالک بودند و از نصف دیگر باج میگرفتند و حالا سه چهار شهر اکتفا میکنند و به این قدر راضی هستند که تاج دارند و خراج از تبعه می ستانند.»
با این همه تصاویر نومیدکنندهٔ اجتماع ایران، و با همهٔ تناقضات