برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۸۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

گویا چهارده روز مانده باشد. خودمانی جمع می‌شویم، می‌گوییم، می‌شنویم، قراری می‌گذاریم که در مجلس رسمی چگونه حرکت بکنیم. چه می‌گویید، آن سه نفر را می‌توانید شریک خیال ما بکنید؟ عرض کردم البته! حضرت عالی اذن می‌دهید بنده محرمانه هرچه دارم بی‌پرده بگویم؟ گفت بلی بلی، هرچه می‌دانید بگویید! اما می‌دانم چه خواهید گفت. این را بدانید که ما از ناصرالدین شاه مرحوم بیشتر از این پادشاه ملک صفات خلدالله ملکه و سلطانه می‌ترسیدیم. این را همه‌کس می‌داند که این پادشاه به قتل و نفی و اعدام احدی راضی نمی‌شود، ما از عهدهٔ آن پادشاه برآمدیم که برای سنگ انداختن یک نفر سرباز ده نفر را از حلق کشید. هرچه فرمود شنیدیم، سر فرود آوردیم، قبول کردیم، بعد از دو روز هرکس طوری به وضعی کار را بر او مشتبه نمودیم که حکم خود را تغییر داد، و از خیال خود منصرف شد. هروقت اصرار اکید و شدید می‌کرد آن وقت ملاها را خبر می‌کردیم، آنها هنگامه می‌چیدند، غوغا می‌نمودند، عرایض می‌نوشتند، به تنگ می‌آمد منصرف می‌شد. گاهی در این اواخر از بینظمی مملکت دلتنگ شده بود، می‌خواست این فرنگی مآبان را که شما دخل به آنها ندارید سر کار آورد، مشیر و مشاور قرار دهد، آن وقت از سفیر روس استمداد می‌کردیم؛ می‌رفت فساد آنهارا تذکره می‌کرد، قتل الکساندر را نشان می‌داد، رفع غائله می‌نمود. اینها همه جواب شما بود که می‌خواستید بگویید. عرض کردم منظور بنده همین بود. می‌خواستم بگویم که سفرای روس اول مانع نظم ایران و وضع قانون بودند که تبعه به تنگ آید، و میدان فتوحات روس را وسعتی پیدا شود، بی‌زحمت و خونریزی به تصرف ایران نایل گردد. اما حالا فهمیده‌اند که با این تدبیر فاسد فتح ایران مشکل است، مردم به تنگ آمده، اگر اندکی این حالت امتداد یابد

۲۸۲