دو تذرو شکار کرده آورد، ناهار حاضر شد، مرغان را کباب کردیم. شب در اینجا ماندنی شدیم. باید اسب کرایه بکنیم، فردا صبح زود روانه بشویم، که شب به تهران برسیم. رفقا از اخبار مکتوب خود صحبت میکردند، من متفکر بودم. سبب بیدماغی و سرعت رجعت را از من جویا شدند، تفره میزدم، جواب مسکت نمیدادم. محمد گفت مهندسباشی خیال میکند که ما از مخفیات وزیر طرق و شوارع که به او نوشته بیاطلاعیم، آنچه وزیر به شما عنوان «کونفیدنسیال[۱]» مخفی نوشته دستفروشان صحن شهزاده عبدالعظیم به همدیگر نقل میکنند، و خانمهای تهران در تکایا ذکر مینمایند… کارداران دولت ایران مسائل مخفی را بعد از انتشار میپوشند.. روزی در لندن به یکی از دیپلوماتهای معروف گفتم: به کدام وسیله از اسرار دربار سایر دول تحصیل اطلاعات میکنید؟ گفت بیشتر به واسطهٔ خانمها! گفتم چگونه آنها را نمیشناسند و به افشای راز مردودش نمیسازند؟ گفت حالت مخبرین ما مثل سوراخ سوزنی زیر کفش «رزین» است، همیشه پای پوشنده احساس رطوبت میکند اما منفذش پیدا نکردد… پرسیدم در دربار دول آسیا، خصوصاً ایران به واسطهٔ زنها که چیزی نمیتوان تحصیل کرد، پس در آنجا وسایل شما کدام است؟ گفت در ایران چون پولتیک دول چندان تو بر تو نیست به این جهت تشبث امور دقیقه لازم نمیشود؛ بیشتر به واسطهٔ بقال و سقا و رختشوی و باغبانهاست. تا دانستیم که شب از کدام سفارت که پیش صدراعظم با وزیر خارجه آمدند و رفتند کار مابین را میفهمیم و میدانیم، به تفتیش تفصیل او برآییم… چون وزرای ایران خودشان معتاد کار کردن و چندین صفحه نوشتن نیستند. و مطلق دماغ کار ندارند،
- ↑ محرمانه.