و دوسه ثانیه حرکات مخالف سیر سفاین هوائی اورا متوحش مینمود و بعد اصلاح شد! در هر صورت بعد از این، حرکات خودرا با شیرعلی تغییر میدهم، به رسم برادری میگذارم، و سعی میکنم او را بشناسم که چیست و کیست، تا از این تردید که همیشه مایهٔ دلگرانی و تضییع وقت و خسارت سخت است آسوده بشوم. قرار گذاشتیم فردا به پیشاهنگی مهدی سوی مقصود حرکت بکنیم. صبح برخاستیم. هوا صاف و روشن، کمکم باد شمال میوزید. مهدی را تعاقب نموده، روانه شدیم. دو ساعت از ظهر گذشته به اول معدن یخ رسیدیم. آب نداشتیم، شیشهٔ «جامعه» را درآوردم، با نور آفتاب به قدر لزوم یخ را آب کردم. ناهار خوردیم. باید شب اینجا بمانیم، فردا به قله صعود نماییم. بعد از غذا به اطراف گشتیم، راه فردا را ملاحظه نمودیم؛ اسبابها را اینجا خواهیم گذاشت، مهدی و رفیقش اینجا میماند. وقت زوال آفتاب عجب تماشا در اینجا دیدیم؛ شفق غروب پرتو خودرا از طرف پایین به روی دامنهٔ سبز وسیع، و از طرف بالا برای چندین فرسخ میدان یخ بلوری که از حرارت روزانه بعض نقطهها آب شده، پست و بلندیهای متفاوتالاشکال چون الماس خوش وضع و تراش برجسته مانده انداخته، به اندازهٔ سرعت غروب انعکاس الوان سبز و سفید در افق اقامهٔ ما از تموج خود نقشهٔ پر طاووسی وجدافزای فرحانگیز داشت، و تا زوال حمرهٔ[۱] غربی این پردهٔ باشکوه (دکوراسیون) عالم بالا زینتبخش معمورهٔ فضا بود. شب غذا خوردیم، خوابیدیم. صبح زود برخاستیم، هرکس غذای دو روزهٔ خودرا در سفرهٔ سفر به کمر بست، روانه شدیم. اینجا که منزل کردیم ۸۹۰۰ فوت از دریای خزر مرتفعتر است. رفته رفته راه مشکل میشود. مصطفی
- ↑ زنگ سرخ، شفق.