برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  فقر روحانی ایرانی ماتمزده را در تکلم مثلی نیست که تا من بزنم  
  روس بر خسرو این ملک کند شیرینی انگلیس آید و گوید که منش کوه کنم  
  صاحب ملک به غفلت ز خطرهای عظیم ........  

در اینجا کلویش گرفته شده. از فرط وطن‌ستایی و سلطان‌پرستی قطرات اشک درشت از چشمانش فرو ریخت، همه متأثر شدیم. شیرعلی برخاست رفت سر چشمه، قریب ربع ساعت گریه کرد. دست و رو را شست، برگشت. حیرت من به ذوق این جوان، که از ملاقات چند نفر سیاح خارجی خودرا این طور تهذیب نموده، اندازه نداشت. به خیال خود گذاشته بودم که شعرهای او مثل حکایتهای مهدی برای ما اسباب ضحک و تفریح می‌شود، دیدم سهو بزرگ نموده‌ام، جوان باهوش و صاحب خیالات بلند را جای حمال عوام دیده‌ام. در ایران واضع اول اشعار پولتیکی را به ذرع ناقص نظر ظاهری خود پیموده‌ام. حالتم منقلب شد که چرا مثل هموطنان خودم نفهمیده و نسنجیده به او آمری و تحکم می‌کردم! شاید این جوان چندین السنهٔ خارجه را عالم است، سیاح و نویسندهٔ خوب است، از بی‌بضاعتی داخل جرگ مزدوران شده و می‌خواهد به واسطهٔ هیئتی به صعود قله و تحصیل معلومات علمیه نائل شود. داشتن نعل و نیزه نیز به این تصور من تقویت می‌داد. تقریرات اجاره دادن کاروانسرای وقف و رشوه گرفتن حاکم دماوند راکه نقل می‌کرد حالا به نظر می‌آورم که ادای آنها به نطق عالم و دانا می‌ماند، و حالت مؤثری داشت، باز فکر کردم که اگر عالم و زباندان بود چرا از صعود مصطفی وحشت نمود، و از دیدن بادبان حیران ماند. باز به نظرم آمد که عجلهٔ مصطفی هنگام صعود بادبان

۲۵۲