برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بروید برای صعود شما مانعی نمی‌شود. قبول کردم اورا تا بالای کوه ببرم. پرسیدم دکاندار پدر شما بود؟ گفت نه پدر من اول دکاندار کاروانسرا بود، حالا بیکار است. کاروانسرای وقف را حاکم دماوند به اجاره می‌دهد، این مرد رفت سالی صد تومان به حاکم داد، به چهار سال اجاره نمود، که غیر از او هیچ‌کس حق فروش امتعه و گوشت و نان و کاه و جو نداشته باشد. در زمستان گاهی دویست و سیصد سرقافله چندین روز در اینجا می‌مانند، اطراق می‌کنند، راه مسدود می‌شود، دکاندار متاع خودرا به هر قیمت می‌خواهد می‌فروشد. آدم حاجی علی مرحوم آمد کاروانسرا را تعمیر بکند حاکم مانع شد، نمی‌گذاشت، ده بار به شکایت رفت، حکم آورد، گوش نداد، آخر صد تومان اجاره یکسال را گرفت تا گذاشت تعمیر کردند. پرسیدم حاکم کیست؟ گفت اسمش را نمی‌دانم، مردم می‌گویند «یسار خاقان». به شیرعلی اطمینان دادم که بعد از مراجعت تهران اجاره دادن اوقاف را حکم منع بگیرم و حاکم را معزول بکنند. گفت آقا حکم می‌فرستید اما مجرا نمی‌شود. عرض کردم آدم حاجی‌علی ده بار حکم آورد نشد. حاکم را عزل کردند؛ یسارخاقان می‌رود یمین خاقان می‌آید، این مداخلهای خارجی را به حاکم ابوابجمع می‌کنند، نشان می‌دهند و سهم می‌گیرند،

  روزی خود می‌خورند منعم و درویش قسمت خود می‌برند پشه و عنفا.  

گفتم آسوده باش حکم اکید می‌گیرم که کاروانسرای وقف را اجاره ندهند، و یک نفر دکاندار پوست مردم را نکند، فروش امتعه و آذوقه آزاد باشد، خیلی ممنون شدم که این را به من گفتی.

قدری بالا رفتیم، میزان هوا را نگاه کردم، حمد خدا را علامت انقلاب هوا نیست. مشخص کردیم که در ارتفاع چهارهزار

۲۴۰