برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بیداری که ناشی از سردرگمی نویسنده، و نشناختن نیروهای اصلی محرکهٔ جامعه است، در گوشه و کنار کتاب نیز به چشم می‌خورد. او می‌گوید «ایرانی سرخود تمدن و تربیت را قبول نمی‌کند و قدرتی که او را به صراط‌المستقیم ترقی و فخر و شرف هدایت بکند، در خود ایران تولید نخواهد شد،» و در این یأس می‌داند که «آخر ما همان انقراض و تلاشی است که همهٔ عقلای بی‌غرض عالم منتظرند». و در جای دیگر تحت تأثیر این نظریهٔ غلط که شرایط جغرافیایی تعیین‌کنندهٔ وضع جامعه است می‌نویسد: «شیرازی که صحنش در زمستان گلستان [است] و خرما را به خر می‌دهد و بعد از مرگ باغ ساخته، قصور مزین و خدام و غلمان و حور منتظر استقبال اوست چرا زحمت بکشد؟ تحصیل بکند؟ مکانیک بشود؟ و کارخانه بسازد؟!»

اما در عین حال نویسندهٔ کتاب میهن خود را دوست دارد و از روی تاریخ و سیر اجتماعات دیگر می‌داند که جامعهٔ ایران نیز به یک حال باقی نمی‌ماند و از این رو «دوستداران وطن» را به «خدمت به وطن» تهییج می‌کند که «اگر موانع در پیش است رفع نمایند، صعوبات را متحمل شوند، از افعال حسنه و اقوال صحیحه محبت علم را در انظار جهال بیفزایند، خودبین نباشند، فضیلت نفروشنده، جاهلان را به بی‌علمی توبیخ نکنند و منفعل ننمایند.» و به آنان می‌آموزد که «در کارهای خطیر، یا باید جان سپرد و یا گوی مقصود از میان برد، از این دو یکی ناگزیر است.» اما این «دوستداران وطن» چگونه به وطن خود خدمت کنند و خلق را از عقب‌ماندگی و استبداد برهانند؟ کتاب راهی نشان نمی‌دهد، و اگر راهی نیز هست شاید همان توسل به «اعلیحضرت اقدس» و «اتابک اعظم» باشد که «یاسای مظفری» و «مجلس شورای کبیر» را به ملت مرحمت فرمایند! و بدین ترتیب نویسنده با روانی پر از ناامیدی، در یک گردونهٔ دوار، با سرگشتگی به دور خود می‌چرخد و خواننده را نیز با