بزرگ در جای اردو نماند.
روزی چند ساعت با مهرعلی خان مهربان صحبت میکردیم، مأنوس شدهایم. مهرعلی خان گفت امروز شخصی از فقرای هندوستان، «قوانچیان» نام که دو سال است به مازندران آمده در جبال اطراف یکه و تنها میگردد، به سردار مهمان میآید. آنچه خودش میگوید در این جبال بوتهٔ «منچار» که نبات مینوئی است میجوید. میگوید فرشتهها این نبات را هنگام عبور «زرامند» از ملک مازندران به سوی آسمان برای غذای او حاضر نموده بودند، زرامند یک برگ اورا در نقطهای که در کتب آسمانی هنود اورا «کمهور» مینامند با دست خود کاشته. برای کمهور علائم و اوصاف ذکر میکند؛ میگوید کمهور جایی است که هرکس به آنجا قدم گذارد در آن لمحه همهٔ اراضی افق نظری او معدوم شوند، حجب[۱] طبیعی از پیش چشم او برافتند، در آسمان هفتم معبد زرامند را که مبدأ نورالانوار است میبیند، از دایرهٔ آن ارض مقدس وحوش و بهایم به مسافات بعیده میگریزند. هرکس نبات اورا ببوید استشمام روایح مینو مینماید. اگر یک برگ اورا بخورد تن او احساس زجر نمیکند، و نزع روح در اختیار خود او باشد، بمیرد و دوباره زنده شود، مکرر تجدید حیات مینماید. هرکس آن نبات را با خود دارد در میان زمین و آسمان راه میرود، اسرار طیالارض را حالی میشود. عقیدهٔ او در وصافی این نبات تقریری نیست. خودش از اشخاص صاحب کرامات و دیدنی است. باید به دیدن و ملاقات او راه دور و دراز پیمود و عمداً بار سفر بست. گفتم آنچه از فقرای هند میدانم به عقل ما نمیگنجد. در هند فقرائی هستند که چهل روز زیر خاک دفن کرده،
- ↑ پرده، روپوش.