برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

مقروض درآمدیم، باقی‌دار گشتیم! حساب را به میرزاغضنفر مستوفی سپردند، سه ماه مارا دردسر داد، هردم به لباس دیگر و وضع دیگر تمنای خودرا مکرر و تقاضای آقایان را فزونتر خواست. هربار که راضی شدیم عمل بگذرد و فرد محاسبه[۱] را از امضاء بگذراند می‌آمد باز نغمهٔ دیگر می‌نواخت و شعبده‌ای دیگر می‌ساخت. بعد هروقت که می‌آمد پدرم می‌گفت محمدقلی بدو استقبال بکن، میرزا غضنفر از نو خبر آورده است. بالاخره جان مارا به لب آورد. به هرسال یک فرد، سه فرد سه سال را باز یک فرد درست نمود، از امضاء گذرانید، هر فرد را به یکی از اقوام و منسوبان خود داد آوردند. انعام و رسوم گرفتند! فرد بزرگ را خودش چطور آورد، چه‌ها گفت، چه‌ها گرفت، به اسم که و به رسم چه گرفت! یکدفعه حالی شدیم که طلب ما از میان رفته و سی‌هزار تومان باید بدهیم. تومانی سیصد دینار تنزیل دادیم، رهن گذاشتیم، فرض کردیم دادیم. روز دیگر گویی همهٔ الواد تهران از کارهای ما و گذشتن حساب و تجدید مأموریت مطلع بودند. یک دسته آمد که ما آدم دربان‌باشی هستیم، خدمت کرده‌ایم، مرحمت می‌خواهیم. دادیم! یک دسته آمد: ما عملهٔ درگاه و فراش شاهی هستیم، همیشه سردار را مداح بودیم، دادیم! یک دسته آمد: ما ذاکر و دعاگو هستیم و بودیم که حضرت سردار از ریاست منفک نشود، دادیم! هی دادیم، روزی پیشخدمت آمد گفت سه نفر عملهٔ پلیس آمده می‌خواهند شما را زیارت بکنند، عرض دارند. رفتم بیرون، تعظیم کردند. یکی گفت حمد خدارا که دعای ما در حق حضرت‌عالی مستجاب شد، منتظر مرحمتی بودیم. آنها که هیچ خدمت نکرده بودند از این درگاه فیض محروم نشدند و از این خوان کرم بی


  1. صورت مفاصا حساب، و در سابق کاغذی بود که صورت معاملات را بر آن می‌نوشتند.
۲۱۳