نصفش مال من نصفش مال شما سه نفر. اگر شمارا با خنجر آلوده بگیرند خلاص میکنم. عبداله آمد، مارا دعوت کرد. اول ابا نمودیم، بعد قبول کردیم. ده سال تمام این شهر تیول ما بود. زوروف با گوبر ناتور[۱] جوان خیلی تقرب داشت. دخترانش واسطهٔ پیشرفت او بودند. زوروف روزی ما را صدا کرد، خلوت نمود. گفت خانمی هست مادام توره. صدهزار مناط جواهرات دارد. من به بهانه اینکه با فرنگستان مکاتبه دارد و بر ضد حکومت مخابره میکند، رفتم جای جواهرات اورا دیدم. اما سگی دارد که زیر تخت او میخوابد، به آنجا داخل شدن ممکن نیست. شما برای خودتان لباس پلیس بدوزید، نمرهها درست کنید. هروقت حاضر شد به من خبر بدهید. لباسها را حاضر کردیم خبر دادیم. گفت فردا من میروم ییلاق. شما شب خانهٔ محاذی منزل مادام توره را آتش بزنید. زنگها را میزنند، آدمها میدوند. شما آن وقت داخل شوید به خانهٔ مادام توره، نمرههای خودتان را نشان بدهید، اسبابهای مادام را بیرون بیاورید. هر وقت صندوقچهٔ کوچک را داد بردارید بروید لباسها را بیرون بکنید، مخلوط مردم مشغول اطفای حریق باشید. مادام میآید نمرههای شما را نشان میدهد، من به او حالی میکنم که اورا گول زدهاند. همین طور کردیم، جواهرات را آوردیم قسمت نمودیم… تا اینکه دیوان عدلیه را گذاشتند. زوروف به ما گفت بعد از این کارهای سابق را نمیتوان کرد، پلیسیا را بیدخل کردند. تا زود است شما از اینجا بیرون بروید، جای دیگر سکنی بگیرید، و دزدی نکنید مبادا بگیرند و از کارهای سابق شما مطلع باشند. ما را تذکرهٔ مرور داد. آمدیم ورشو. انگشتری بیرون آوردم بردم فروختم. روز دیگر یک نفر
- ↑ حاکم. والی.