خدا مغلوب نمودهایم. عوض سوق لشکر و مخارج زیاده ختم سه روزهٔ نادعلی کافی است، ما ذوالفقار داریم آقا، ذوالفقار! … شما چه میفرمایید … به من واگذارید، ببینید میکنم یا نه.. روزی سفیر فوقالعاده به فرانسه میفرستادند که ناپلئون سیم میان معاهدهٔ ایران و انگلیس حکم باشد، توسط نماید. سفیر شال و فیروزه با اجناس دیگر خواست که در هرجا از خاک سه دولت خواهد گذشت به مأمورین و مستقبلین هدیه بدهد و بذل و بخشش بکند. یکی از رجال گفت صد فرمان سفید مهر برای شما حاضر کردهایم، به هرکس هر درجه نشان شیر و خورشید را بخواهید بنویسید بدهید. هرجا میخواهید، هرچه میخواهید بکنید. از این فقره آسوده باشید، بالغاً مابلغ[۱] به شما کفایت میکند..
کتابچه را تا صبح خوانده تمام کردم. بعضی اسرار، که از اظهار او خود نویسنده منفعل میشود کجا مانده گوینده و شنونده، به سکوت میگذرم. به میرزامحمود از خواندن این نسخهٔ نفیسه و دانستن بعضی اسرار مخفی تشکر نمودم. اسبابها را جمع کردیم بردیم، معلوم شد که پاپوشهای مارا مرمت لازم است. این دو روزه چنان سرگرم محبتهای میزبان و کریم شدهایم که کار واجبی را فراموش کردهایم. میرزامحمود خوشنود شد، گفت این فقره وسیلهٔ حسنهٔ غیرمترقبه شد، امروز بمانید اینجا چکمهدوز خوب مهاجر تاتار است، میدهیم میدوزد درست میکند. گفتم من نیز این یکی را سعادت خود میدانم که یک روز دیگر ممنون محبتهای شما بشوم. خدا میداند که دیگر کی ملاقات بکنیم. چکمهها را برداشتیم، رفتیم دم کوچه. در دکان مختصری دو نفر نشسته کار
- ↑ کاملا کافی است، به نحو کافی.