برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۹۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

داخل نسب کرده. آن دیگری پیرمرد فقیر است، گویا سید هم باشد. بعد برگشتم گفتم جناب آقا سواد دارید؟ گفت مگر نشنیده‌ای که جد ما درس نخوانده بود! گفتم جد سادات به مکتب نرفته و خط ننوشته مسئله‌آموز صد مدرس شد، شما هم البته از این فضیلت اجدادی بهره دارید. گفت جد ما «پیقونبر» بود، ما نخوانده چه بدانیم! گفتم اسم پدر جد شما (ص‌ع) کیست؟ گفت عبدالله. گفتم پدر عبدالله که بود؟ گفت سرکار بگ، من معنی این کلام شما را نمی‌فهمم اسم پدر جد من بشما چه لازم است، مگر اورا باید با جدش شناخت! گفتم نه، شما را باید با پدرت شناخت. گفت پدر من سید فتاح چماق زن .. به هرکس یک چماق می‌زد کارش تمام بود. گفتم موسوی هستی یا حسینی؟ گفت نمی‌دانم چه می‌گویی، ما «افلاد پیقونبر» هستیم. حسین و موسی کیست؟! من با کمال تأنی و سکوت صحبت می‌کردم که انزجار خودرا از بی‌ادبی او نفهمانم. حسین خندهٔ معروف خودرا متصل به خرج می‌داد. اشارهٔ سکوت می‌کردم، خودداری نمی‌توانست. سید عظیم گفت ما آدم خنده نیستیم، چرا می‌خندی؟ از تنگی شلوار شما، اگر نوکر باب، یاور و سلطان هم باشید نمی‌ترسیم، چون مهمان آقامیرزا محمود هستید در خانهٔ او به شما حرف نمی‌زنیم، می‌رویم بیرون در منتظر می‌شویم. بیایید بیرون هرچه می‌خواهید به ما بخندید.. گفتم آقا سید، شما به او التفات نکنید، جوان است ناخوشی ضحک دارد، امروز قدری زعفران هم خورده بیشتر می‌خندد. سید گفت آقای بگ، اسمت را نمی‌دانم، زعفران را به ما نشان ندهید، بناگوش ما زعفرانی نیست. آقا میرزا محمود شاهد است که ما بیغیرت نیستیم، شما هم معلوم می‌شود جنس او هستید. «افلاد فاطمه» را بی‌احترامی می‌کنید. گفتم ‌ها! سید، تا حال اولاد پیغمبر می‌گفتی حالا اولاد فاطمه شدی! درآوردم

۱۹۲