چه نوری ز کجا میبینم». خان مهندسباشی، سلام علیک! بنا کرد به بوسیدن من. با رفقا نیز همین محبت را کرد. رفتیم چادر، نشستیم گفتم بنده به حضور حضرتعالی شرفیاب نشدهام، به این لطف بیسابقه بسیار متشکرم. امانالهخان گفت چه میفرمایید! سابقهٔ ما وجدانی است، عکس شما پیش من است. شمارا در آسمان میجستم در خاک به دست من آمدید. به ختم مسعودی این سفر خود حضور ملاقات شمارا فال نیک گرفتم. جعفرآقا هیچ تهیهای بهتر از شما نمیتوانست به من تعریف نماید. مگر حبیبالهخان خواهرزادهٔ من با شما در مدرسهٔ آلمان همدرس نبود؟ یادم آمد، تجدید عرض اشتیاق ملاقات نمودیم. از حبیبالهخان احوال پرسیدم. گفت نپرسید بهتر است. امیر مرحوم[۱] برای ایرانی دری به سوی علم و ترقی باز کرد و بساطی چبد. بعد از مرگ او آن در بسته و آن بساط برچیده و رشتهٔ امورات تدبیر ملکی ازهم گسیخته و پاشیده شد. هرکس در خارجه تحصیل خودرا تمام کرد و به وطن خود برگشت معلم احمق شد یا مأموریت ناشایستی به او دادند، یا بیکار و بی نان کوچههای تهران و آستانهٔ این و آن پیمود و غصهمرگ شد! حبیبالهخان هم جزو همان اشخاص است، اما چون املاک دارد طوری گذران میکند و برادرزادههای خود را تعلیم میدهد. کار ایران ما چنین است. گفتم تقصیر دولت نیست. دولت از این جوانان نوتربیت برای ملت ایران منتظر آثار حسنه و انتشار معارف بود ولی مأیوس شد. ناصرالدین شاه مرحوم مکرر میگفت:
ما از اینها چشم یاری داشتیم خود نبود است آنچه ما پنداشتیم»
- ↑ میرزاتقیخان امیرکبیر که در زمان صدارتش عدهای را برای تحصیل به اروپا فرستاد.