و شانزده نفر جلودار که عبور مینموده همه افتاده. بار قاطرها اجزای ناریه بوده، زلزلهٔ دومی را احداث کرده و خرق شدید ثانی که شنیدیم صدای او بوده.
حالا چشم انداز ما در میان رودخانهٔ بزرگ دره، تل سنگ و خاک، لاشهٔ سیصد قاطر، چندین جسد مردهٔ آدمی است. باز از هرسو طراق و طراق ترکیدن پاترونها جستهجسته شنیده میشود. پل پایین خراب شده، پیش جریان آب بسته. حالت دلخراش غم انگیزی اشکریزی، مهندس حوادث نقشه زده که نادیده، از گفتن و خواندن، صدیک اورا نمیتواند دریابد.
از آن نقطه عبور ما ممکن نبود. لابد ماندیم برگردیم به سنور، بلد برداریم که ما را از نقطهٔ دیگر عبور بدهد. حین حرکت دو نفر سواره رسید، موانع را دیدند به ما گفتند دو فرسخ پایینتر از اینجا راه دیگر هست، اما پل روی رودخانه نیست، باید از آب بگذرید. پی سوارهها را گرفتیم. چون پیش آب از بالا بسته شده از رود به سهولت گذشتیم. احمد به من گفت. ببین بز کوهی است، بالای تپه پیش روی ما میچرد. دیدم، تفنگ را راست کردم زدم. پوستش را کندیم هردو رانش را برداشتیم باقی را به جا گذاشتیم و گذشتیم. مصطفی نگاه به من کرده گفت ای حکیم فاضل، خدا به تو رحمت کند. گفتم یعنی چه! گفت حکیمی مینویسد که دانستن هندسه و تحصیل فیزیک و شیمی خواص بهایمی ابنای بشر را اصلاح نمیکند، زیرا بنی آدم را جنبهٔ بهایمی از سایر حیوان بیشتر است، حالا ملتفت شدم. دیدم شما با این تغییر ظاهر و دعوی تزکیهٔ باطن و وفور معلومات و خستگی راه و زحمت پیاده روی، که روی هم داعی رقت دل را کافی است، تا صیدی، که قدرت دفاع نداشت [و] مغلوبی او و غلبهٔ خودرا میدانستی، دیدی زدی کشتی. از گوشت او، که وقت کندن پوست شیر غذای