برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

به خانهٔ خویش آمد.

زن سیفون پرتو نیاز، که در جمال و کمال معروف و بینظیر بود، با زینت تمام و آرایش کامل منتظر ورود شوهر مهربان خود. تا صدای سیفون را شنید به استقبالش دوید، بر آغوش خود کشید، از اوضاع دربار حرکت پادشاه احوال پرسید. سیفون گفت محبوب من، اوضاع دربار خوب، مرحمت کمبیز به من صد بار از سابق بیشتر است. می‌خواست مرا جانشین خود نماید قبول نکردم. بهمنیار جای من می‌ماند، من در رکاب همایونی ملازم خواهم بود. با تو می‌خواهم وداع آخرین را بکنم و رابطهٔ محبت چندین ساله را قطع نمایم. پرتو نیاز گفت فرقت تو به من کافی است، دیگر به آتش وداع آخر و قطع رابطه‌ام چرا می‌سوزی؟ من مگر بیتو می‌مانم، همراه تو می‌آیم و هزار بادیه با تو می‌پیمایم. سیفون گفت به صور اعظم قسم که محبت تو اساس زندگی من بود. اگر می‌توانستم ک لمحه حدقهٔ بلوری چشم خود را جز جلب وانطباع انوار منعکسه جمال زیبای تو به هیچ نقطه دیگر معطوف نمی‌داشتم و به هیچ سو و منظر نمی‌گماشتم. هر کس در عالم حیات بالطبع والخلقه جاذب و مجذوب است جز من، که از تسخیر و غلبهٔ عشق تو چون صورت بیجان، از وجود خود در گمان، و از شدت مجذوبی جزو بینشان بودم. ای کاش دهقان جهان تخم عشق را در مزرعهٔ وجود بشری نکشتی، یا مکون[۱] حقیقی مادهٔ محبت را در هیولای انسانی نسرشتی. آن وقت گردون ورق عداوت را درنوشتی و آدم بهشتی مقیم خاک نگشتی. اگر نه مهر تو پریوش اهرمن چشم مرا نمی‌دوخت بر آتش خیانت ولینعمتم نمی‌سوخت. پرتو نیاز گفت ای گرانتر از جان من، ارغنون شکوه می‌نوازی. یقین از پرتو


  1. تکوین کننده. آفریننده.
۱۲۶