برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

پس پرده روی صندلی بنشین، حرکت نکن، حرف نزن، منتظر باش. هروقت ترا خواستم برخیز و بیا. برگشتم از سیفون پرسیدم تو میدانی من پریشب چه خواب دیده‌ام؟ به صوراعظم قسم اگر راست گویی ترا می‌بخشم و از شأن تو نکاهم. سیفون به پای من افتاد. گفتم برخیز جواب بده. گفت می‌دانم. پرسیدم از کجا میدانی؟ گفت از ملکه. گفتم ملکه می‌خواهد نوشزاد را مسموم کند و تبعه را بر من بشوراند؟ گفت راست است، همه را می‌دانم. گفتم این خیال فاسد ملکه از کدام وقت است؟ گفت از برگشتن از کوه تیقو. گفتم در این باب چه اقدامی کرده‌اید؟ گفت مسموم نمودن نوشزاد را ملکه خودش مباشر است، فقط دو مکتوب به دو نفر از سلاطین «وسال»[۱]؛ یکی به «آریان» هند و یکی به «کیوشان» خطا نوشته‌ام، که هنوز نفرستاده‌ام. غیر از این دو مکتوب قولاً و فلاً حرکتی برخلاف پادشاه، نه از من و نه از ملکه، سر نزده. کمبیز گفت مرحبا، راست گفتی. بعد از آن ملکه را آواز کرد که در آید، نیامد. تکرار نمود، باز نیامد. کمبیز برخاست، پرده را برداشت. دید ملکه در روی صندلی همان طور که نشسته بود سرد شده، در دست راست نوشته‌ای دارد. گرفت و خواند. نوشته بود که‌ای پادشاه محبوب من، عوض محبتهای سی‌سالهٔ فوق‌العاده تو اهرمن مرا فریب داد. خیانت کردم، پی فساد افتادم، خدا به من غضب نمود. سمی که برای نوشزاد حاضر نموده بودم خودم خوردم که دیگر چشم انفعال من به روی تو نیافتد. خیال کردم شاید مرا از آن نیک نفسی معروف خود ببخشی، غضب نکنی، من سالها زنده باشم و در آتش ندامت و خجلت خود بسوزم. ترا به صور اعظم قسم می‌دهم روح مرا آزاد کن و از گناه من در گذر. پادشاه


  1. تابع (این کلمه اصلا فرانسوی است و در روسی این طور نوشته می‌شود).
۱۲۳