است که «کمبیز دوم» پادشاه ایران شبی در خواب دید ملکی بر او نازل شد، گفت چه خوابیدهای؟ برخیز برو به درهٔ بایقو، بالای دره سر کوه قلعهٔ مخروبهای هست. دویست قدم دور از دروازهٔ قلعه زمین را بفرما بکاوند. در آنجا خزانهٔ بزرگی مدفون است در بیاور، مذهب آتشپرستی را ترویج بکن. هشت لوح طلای محکوک با خط «یوجانی» در میان آنها است. آنها را با دست خود بردار که الواح مقدسه میباشند. مضمون الواح را جز «سیفون» وزیر و «پارزم» سردار دیگران ندانند. اگر خلاف این امر را بکنی مغضوب میشوی. کمبیز پرسید تو رسولی یا خود آمری؟ از کجایی؟ اسم تو چیست؟ و آن خزینهٔ مدفون مال کیست؟ گفت من از طرف زردشت روحالله مأمور به تبلیغ این رسالت هستم و یکی از ملایک خدام او میباشم. نام من «شموئیل» است. گفتم خود روحالله در کجا است؟ گفت در آسمان چهارم. گفتم من خط «دیوجانی» را آشنا نیستم. گفت تا آن الواح را دیدی غشاوهٔ[۱] چشمهای تو رفع شود. همه را میخوانی و اسرار خلقت را میدانی. هر کس آنها را ببیند میتواند بخواند. اینست سپردم که آنها را جز «سیفون» و «پارزم» کسی دیگر نباید ببیند وگرنه فسادی در زمین پیدا شود که روحالله به زحمت افتد و ترا سخت غضب نماید. کمبیز میگوید پرسیدم که اساس شریعت آتشپرستی چیست؟ اور چگونه ترویج نمایم؟ گفت اساس همهٔ مذاهب خدا پرستی، و حرارت و نور اثر تجلیات وجود واحد و مربی کاینات است. شریعت روحالله معرفت شرف نفس، حفظ وجود، محبت نوع، مساوات تمامی خلقت.
از خواب بیدار شدم. دیدم از بسترم بوی گل آید، خانه را
- ↑ پرده.