برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

هرچه داریم تصدق سر شما باشد. ده قربان خاکپای شما. گفتم دروغ نگو، ده مال سرتیپ است، تو چرا قربان می‌کنی. هفت قران را به میرزا دادم گفتم اینها ملوث شد، غیر از تو به‌دیگری حرام است.

در این بین پیر مرد فقیری آمد، به کدخدا گفت پسرم جان می‌دهد، می‌میرد. از این مهمانها بپرس شاید دوایی به او بدهند یا بگویند. کدخدا با چشم و ابرو اشارهٔ سکوت می‌نمود، پیر نمی‌فهمید، اصرار می‌کرد. کدخدا از ترس من نمی‌توانست به او تغیر کند. آخر پیرمرد برگشت، به من گفت ای مسافر، به خاطر خدا پسر بزرگم می‌میرد. اگر علاجی می‌دانید بگویید. اگر بمیرد گاوآهن ما زمین می‌ماند. پرسیدم ناخوش کجا است؟ نشان داد. احمد را با محبرهٔ دواجات برداشتم، رفتیم. دیدم جوان بیچاره ده روز است تخلیه نشده. میزان‌الحراره گذاشتم چهل درجه حرارت داشت، مشرف به‌موت بود. احمد «کلستر» درست نمود، طبیعت مریض به فعل آمد، حرارت تنزیل یافت. چهار ساعت این معالجهٔ ما طول کشید. مادر مریض دست و پای مرا می‌بوسید، دعا می‌کرد. به احمد گفتم امشب اینجا می‌مانم، فردا از صحت او مطمئن می‌شوم و می‌رویم. زیرا بهتر از همهٔ اعمال حسنه طبابت مرضا و عود صحت آنها است. به صدق این سخن «فکانما احیاالناس جمیعاً[۱]» کافی است. غذای خفیف برای مریض ترتیب دادیم، که چند روز باهمان قرار پرهیز نماید. گنه گنهٔ زیاد برای او حاضر کردیم، برگشتیم به منزل نهار


  1. آیهٔ ۳۲ از سورهٔ مائده: (و از آن رو به بنی‌اسرائیل حکم کردیم که آن که کسی را بدون اینکه کسی را کشته و یا در زمین فسادی کرده باشد بکشد مانند آن است که تمام مردم را کشته باشد و آن که نفسی را حیات بخشد) مانند آن است که تمام مردم را جان داده است…
۱۱۱